اعتماد به اعتقاد

می گفت: هشت بهار از عمر من نگذشته بود. روز جمعه ای پدرم مرا غسل داد و لباس های پاکیزه بر تنم کرد و مرا به حرم مطهر امام رضا(ع) برد.
پدرم گفت: امروز می خواهم تو را به امام رضا(ع) بسپارم و با ادب و احترام وارد حرم شد ، روبه روی ضریح ایستاد م مرا میان خود و ضریح قرار داد و آرام زمزمه می کرد و می گفت: یا علی بن موسی الرضا(ع) این بچه تاکنون فرزند ما بود، اکنون دیگر فرزند شما و خادم آستان شماست من او را به شما می سپارم شما هم مراقب او باشید.
بعد رو به من کرد و گفت: فرزندم! از این نقطه به بعد پدر تو امام رضا(ع) است حرفهایت را به او بزن و از درخانه او جای دیگر نرو.
ما فرزندانمان را به کی سپردیم؟

  • نظر از: نرجس خاتون(س) شاهین شهر
    1394/04/25 @ 03:49:27 ب.ظ

    نرجس خاتون(س) شاهین شهر [عضو] 

    چه زود از دست ما ماه خدا رفت

    مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت

    سحر بود و مناجات و دعا یش

    دعاهای لطیف و دلربایش

    پیشاپیش عید سعید فطر مبارک

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.