
شعر- مهدوی
بیا آقاجهان سامان بگیرد
که با عطر حضورت جان بگیرد
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
بس طبیب دل من باش که بیمار توام
بی معرفت شبیه من اصلا ندیده ای
اما همیشه ناز مرا هم خریده ای
گشتم اسیر نفس پلیدی، مرا ببخش
با هر گناه من چه کشیدی، مرا ببخش
ای صاحب ایام بگو پس تو کجایی؟
کی می شود ای دوست، کنی جلوه نمایی
از هر که سراغ شب وصل تو را گرفتم
گفتند قرار است که یک جمعه بیایی
لطف کن دست من از دامنخود دور مکن
اینقدر ناز به این عاشق مهجور مکن
میل دارم به رکاب تو ملازم گردم
اشتهای من دلسوخنه رارا کور مکن
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
زقید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد، ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فاطمه الزهرا ایلام در 1395/06/12 ساعت 03:11:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید