یادی از شهداء

 

یا زهرا(س)

دکترا هر کاری می کردند که سید به هوش بیاید نمی آمد، اگر هم می آمد، یه یا زهرا(س) می گفت و دوباره از هوش می رفت.

کمی آب زمزم با تریت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم و مالیدم روی لباس سید ، چشماشو باز کرد و گفت: این چی بود؟

گفتم : آب

گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کارو نکن…!!

من با مادرم تو کوچه های مدینه بودیم…

تازه راز یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم.

 

شهید-سید-مجتبی-علمدار

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.