سفری اسمانی

نيمه‌هاي دوم اسفند خبر سفري نوراني از طرف مدير اعلام شد سفري كه من سالها آرزويش را داشتم، خداي من، مثل يك خواب بودو باورم نمي‌شد، من … اين سفر … سفري كه روح مي‌خواهد نه جسم، سفري از جنس نورف راهيان نور!!

بالاخره پس از كش‌وقوي‌هاي فراوان قرار شد، پنجم فروردين راهي شويم. روزهاي قبل از سفر را نمي‌دانم چطور گذرندم، روزهاي عيد بود، اما براي من روزهاي دلهره و نگراني.

تا اينكه صبح روز پنجم ساعت 30: 7 سوار اتوبوس شديم و سفر آغاز شد.

اينجا بود كه منم ديگر در زمين نبودم بلكه بين زمين و آسمان معلق شدم، بينم راه صلوات مي‌فرستادم زيارت عاشورا و دعاي توسل مي‌خواندم و خدا خدا مي‌كردم كه زودتر برسيم قرار بود در اردوگاه مهران ناهار بخوريم و از آنجا راهي منطقه شرهاني شويم. اما من توقف را دوست نداشتم، فقط مي‌خواستم برويم به اردوگاه رسيديم و ناهار خورديم، چه ناهار خوردني!

بي معطلي راهي شديم. حوالي نماز ظهر به شرهاني رسيديم، خداي من! نمي‌دانستم چكار كنم، توان پاها از من نبود، چون بي‌اراده راه مي‌رفتم. نه مي‌توانستم فكر كنم نه دعا، نه … بعض گلويم را گرفته بود، تلاش مي‌كردم بغضم بشكند. اما ببين كجا شكست! سر مزار يك شهيد گمنام، همانجا نماز خواندم، چقدر سبك شده بودم. چون ديگر مي‌توانستم راحت گريه كنم.

وقت تنگ بود، بايد از لحظه لحظه زمان استفاده مي‌كردم. توي منطقه بي اختيار مي‌گشتم و مي‌خواستم به همه جا سربزنم. مسئول كاروان ما را روي يك تپه جمع كرد و راوي برايمان صحبت كرد. از شهدا گفت، از دلاوري هايي كه ما حتي درك نمي‌كنيم. از اينكه چقدر پاسدار خون شهدا بوده‌ايم، از اينكه شهدا از ما چه مي‌خواهند و حرف‌هاي ديگري كه ما فقط شنيديم. بعد از اتمام صحبت‌هاي راوي برخلاف ميلم به طرف اتوبوس رفتيم و من فقط به شهدا گفتم به اميد ديدار!

 سوار اتوبوس شديم و من حسي داشتم تركيب از غم و شادي، غم دوري از شرهاني و شادي وصال ديگر مناطق. ولي بايد تا صبح فرداي آن روز انتظار مي‌كشيدم.

انتظار شايد به ظاهر كلمه‌ي قشنگي باشد، اما گويند مرگ سخت است ليك سخت تر از انتظار نيست.

غروب آفتاب همزمان با پخش اذان از بلندگوي اردوگاه اهواز، به آنجا رسيديم.

خيلي خسته بودم ولي نمي‌دانم چه چيز به من نيرو مي‌داد و چطور كارهايم را انجام مي‌دادم. بعد از خواندن نماز و خوردن شام خوابيديم. صبح آن روز با صداي اذان صبح بيدار شدم. چقدر صداي اذان دلنشين تر شده بود. انگار اين اذان‌ها، اينجا، با همه ي اذان‌هايي كه تا الان شنيده بودم فرق داشت. بهم آرامشي مي‌داد كه به عمرم تجربه نكرده بودم. انگار اين ساعت 30: 7 برايمان شده بود يك قرار. چون باز هم هفت و نيم سوار اتوبوس شديم و دوباره شوق رسيدن در من متجلي شد. ساعت 20 :11 به اروند كنار رسيديم، قرار براين شد كه بعد از زيارت ساعت 20: 12 به اتوبوس برگرديم. زيبايي اروند كنار سالهاست كه ديگر به آب رودخانه و كشتي‌هاي در گردشش نيست. از آن زمان كه دلاورهاي مردان خدا، عشق بازي عاشقان خسته دل در آن اتفاق افتاد، زيبايي هايش شد سادگي و خاك آن شد تابلوهايي كه دويشان مثلاً نوشته شده «با وضو وارد شويد» «لبخند بزن برادر» من سعي مي‌كنم توصيفش كنم.

من در اندازه‌اي نيستم كه بتوانم مكاني را توصيف كنم كه در هر وجبش خونها ريخته‌، جان فشاني ها شده است. خدايا مگر مي‌شود ساعتها زير رگبار باد و باران ماند و سپس راهي عملياتي بزرگ شد كه نتيجه‌اي جز پيروزي و دلاوري ندارد، در حالي كه دشمن حتي يك ساعت هم زير آن باد و باران دوام نياورد.

نمي‌فهمم، نمي‌توانم درك كنم، حتي تصور كنم، ولي يك واقعيت است، حتي اگر كسي مثل من نتواند انرا در ذهن كوچكش جاي دهد. بوي اسفند و عود فضاي اروند كنار را پر كرده بود صداي خوش امد گويي خادمان شهدا و التماس دعا گفتنشان حال خاصي در من ايجاد مي‌كرد در دنيايي كه حتي آب را هم بايد با پول خريد، شربت‌هاي گلاب و سكنجبين و حتي كه به قول خادمان صلواتي بود چه طعمي داشت. انگار يك خواب بود، چرا آدم‌ها همه آنجا جور ديگري بودند، همه ساده بودند. شايد همنشيني با صاحبان آن خاك باعث چنين تغييري مي‌شد. در راه خروج از زيارتگاه كه اينجا بايد پاهايت را مجبور كني كه راه بروند به روي زائران گلاب مي‌پاشيدند، در حالي كه فقط يك ساعت براي زيارت وقت داشتيم، اما، چه كسي دل مي‌كند از اين فضا و حال خوشش را به هم مي‌زد.

ولي هر طور بود، همه به زحمت دو ساعت بعد خودمان را راضي كرديم كه به اتوبوس برگرديم. بعد از خوردن ناهار و خواندن نماز به شلمچه رفتيم ورودي يادمان شلمچه كساني از جنس خاك، كفش‌هاي زائران را مي‌گرفتند و تميز مي‌كردند مزار ساده شهداي گمنام، از دور هر فردي را به سوي خود مي‌خواند، چقدر راحت مي‌شد گريه كرد، اما نه براي شهدا، براي خودمان كه هر ظلمي را در حق خويش روا داشته‌ايم ولي ظلم‌هايي كه به شهدا شد، همه از دشمن بود، آيا در گريه كردن براي خود مستحق‌تر از شهدا نيستيم. اينجا ديگر كسي حال خودش نبود، هر كس به طرفي مي‌رفت و جايي با خود خلوت مي‌كرد شلمچه پر شده بود از انسانهاي جورواجور كه اينجا ديگر يك رنگ بودند، ديگر تضادي وجود نداشت، كسي پز ماشين گران قيمتش يا كفش‌هاي به پا نداشته‌اش را نمي‌داد نمي‌چرا اينقدر زمان زود مي‌گذشت. شب ساعت 8 به اردوگاه برگشتيم كه بايد بعد از خواندن نماز براي ديدن رزمايشي كه قطره كوچكي از درياي دلاوري‌هاي دلاوران خدا دوست بود مي‌رفتيم. با همه خستگي كه احساس نمي‌شد از يك تپه كنار اردوگاه بالا رفتيم تا در پشت آن شاهد اجراي رزمايش مي‌شديم.

فرداي آن روز قرار بود به ايلام برگرديم، اما در راه برگشت به كانال كميل و حنظله رفتيم. اينجا با همه جاهاي ديگر فرق داشت، بوي غربت مي‌داد، بوي دلتنگي.

اگر كسي در طول سفر نتوانسته بود گريه كند، اينجا ديگر بايد گريه‌ مي‌كرد، ولي نه به اراده خودش. كانالي كه شهداي زيادي در آنجا محاصره شده بودند و روزها همانند مولايشان حسين (ع) تشنگي را تحمل كرده بودند، آنجا وصيت نامه يك شهيد را برايمان خوانند كه در آن نوشه شده بود؛ امروز، روز سوم است كه مادر محاصره‌ايم و تنها كساني كه اينجا تشنه نيستند، شهدا هستند ادم دوست نداشت پايش را روي زمين بگذارد، چون هنوز هم شهدا در ان خاك بودند، تنها كاري كه از دستمان برمي‌آمد اين بود كه با پاي برهنه آرام روي خاك‌ها قدم برداريم.

بعد از آن به فكر رفتيم، محل شهادت اهل قلم، شهيد آويني را زيارت كرديم راه رفتن در خاك آنجا چقدر مشكل بود، پاي آدم در رمل فرو مي‌رفت اين در صورتي بود كه جايي كه ما قدم را مي‌داشتيم، بخاطر رفت آمد زياد زائران سفت شده بود، حالا فكرش را بكنيد در سال‌هاي جنگ كه كسي در آنجا رفت و آمد نكرده بود، بچه‌هاي جنگ چطور عبور كرده بودند، اصلاً مگر راه رفتن در انجا ممكن بوده است. تبديل اين غيرممكن‌ها به ممكن براي كساني كه داوطلبانه روي مين مي‌رفتند تا راه را براي ديگران باز شود يا جسم خود را روي سيم‌هاي خاردار خاك قدم همرزمانشان مي‌كردند كار سختي نبوده است.

غروب روز هفتم موقع رسيدن به ايلام باز هم بغضم شكست، در حالي من خود را جا

گذاشته‌ بودم و سوغاتي من به ظاهر يك مشت خاک بود

خاطره خانم کافیه کرم بیگی طلبه پایه اول ازاردوی راهیان نور

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.